گفتاري درباره بلوچ و بلوچستان
فريدون جنيدي
آريائيان باستان، آنانکه پيش از يورش بابل باستان (= اژي دهاک، ضحاک) ميزيستند،
همه از يک نژاد بودند و نژاده... و هيچ نشان، از تيرههاي گوناگون در ميان آنان، در دست نيست.
پس از پيروزي فريدون بر ضحاک ]شش هزار سال پيش[ با گرم شدن هوا و کم شدنِ نم، در ايران،
دو تيره از آريائيان در جستوجوي آبشخور و کشتزار بسوي اروپاي امروزين، و آسياي ميانه رهسپار گشتند.
گروه نخست در «اوستا»، کهنترين نامة آرياييان جهان: amirias «سَئيريمَ» sairima ناميده شدند که در زبان
پهلوي «سَرم» و در زبان فارسي «سلم» خوانده ميشوند، و اينان همان تيرة «سرميتان»اند که در
پژوهشهاي اروپائيان نيز از آنان ياد ميشود.
گروه دويم که به آسياي ميانين رفتند، ayriut «تور» نام گرفتند که، نام توران را بر کشور خويش نهادند.
گروه سيم که در ميهن ماندند و سختيهاي گرما و خشکسالي را بجان خريدند، و مهر ايران را برتر از
دشواريهاي زندگي بشمار آوردند، با نام «ايرج» از آنان ياد ميشود، که در زبان پهلوي «اِيريچ» خوانده
ميشوند، و واژة ayria «اَئيرْيَ» اوستايي، يا «اِير» و ايران فارسي از آن برگرفته شده است.
چون... کوچندگان با سختيهاي زندگي در سرزمينهاي تازه، ياد کشور ميانين در دلشان زنده شد،
آهنگ ايران کردند، و ايرج را کشتند!... و نخستين کسان که به خونخواهي ايرج برخاستند،
باشندگان «کوه مانوش» ]کوهي که دماوند در ميانة آنست[ بودند، که در اوستا از آنان با
نام arqic CUnAm «مانوش چيثرَ» و در پهلوي سوفـﻠﺕاا «مانوش چيتر» و در زبان فارسي
منوشچهر، يا منوچهر ياد شده است.
arqic چيثرَ در اوستا «چيتر» در پهلوي و «چهر» در زبان فارسي برابر است با «نژاد»... و از
آنجا که نژاد کسان؛ در روي يا رُخِ آنان پديدار ميشود. در زبان فارسي، نرمنرم... اين واژه بجاي
«رخ» بکار گرفته شد، با آواي «چهره».
چون در آن هنگام؛ باشندگان البرز مرکزي با نام «نژاد مانوش»، شناخته ميشوند، روشن است
که در ديگر مرزهاي ايران نيز بايستي دودمانها، و تيرهها و نژادها، شناخته شوند! و چنانچه منوچهر
نام يک تيرة ايراني است ]که در آنزمان پادشاهي ايراني در دست ايشان بود[، ديگر نامهاي آن
هنگام با پاژنام ]= لقب، عنوان[ «پهلوان» هر يک، نمادِ يکي از تيرههاي ايراني است که در نبرد
منوچهر با دشمنان ]سلم و تور[ جنگيدند، و بر آنان پيروز شدند.
پهلوانان نامبردار که در آن نبرد همراه «نژاد مانوش» بودند، در خراسان ]مشرق[ «سام» پهلوان
و در خوروران ]= مغرب[ «قارن» يا «کارَن» فرزند «کاوه» بشمار ميروند، و چنين آرايش سپاه،
نشان آن دارد که ايرانيان ميانين بهمراه ايرانيان خراسان در خوروران همگي در نبرد، هنباز بودهاند.
در پايان هنگام منوچهر – تيرهها بيشتر ميشوند، و نام زال پهلوان سيستان، کشواد فرزند
ديگر کاوه به آنها افزوده ميشود که خود نشان از گسترش دودمانها دارد.
يک دوره پس از آن، هنگامي است که نامهاي زال، توس، گودرز، گيو، فريبرز، زنگه شاوران،... پديدار
ميشوند، و آنکس که در اين پژوهش بنام او نيازمنديم گودرز پهلوان پير ايران است که در شاهنامه
از وي با پاژنام فرّ آزادگان ]= ايرانيان[ ياد شده است:
چنين گفت؛ کان، فرّ آزادگان سپهدار، گودرز کشوادگان
گودرز شاهنامه، در زبان پهلوي گوتَرز gôtarz خوانده ميشود که بخش نخست آن گوت است
که نام دودماني بزرگ در خوروران ايران باشد، و در اين هنگام، نوشتههاي همسايگان ايران نيز بياري
ما ميآيند، که از اين نام، بگونه «گوتي»، يا «گوتيوم» ياد کردهاند.
آنان از تيرهاي که پيشتر از گوتيوم؛ بر سرزمينهاي خوروَراني ايران ]کردستان، آذربايجان،
لرستان[ فرمان ميراندهاند با نام کِشوو kešvô ياد کردهاند، و شاهنامه نيز گودرز
را «گودرز کشوادگان» ميخواند.
ديگر پهلوانان ايران را يک يا دو فرزند بيش نبوده است، اما از شاهنامه پيدا است که گودرز
را فرزندان بسيار بوده، و گاهگاه از هفتاد فرزند وي نام ميبرند.
چو گودرز و هفتاد پورِ گزين همه نامداران با آفرين
و چنين مينمايد که کوهستان اَبَرسِن ]که با نام يوناني زاگرس خوانده ميشود[ و سرزمينهاي
سرسبز و پردرخت آن، بگسترش دودمانها ياري رسانده است و بزرگترين فرزندان گودرز، «گيو»
است که پهلوان لرستان بود، و شگفتا که هنوز در ميان لران، که تيرهها با پسوند «وند» ناميده
ميشوند، همچون «فولادوند» «شيرک وند» «سکوَند» «مَکوند»... يک تيرة بزرگ؛ هنوز «گُوت وند»
ناميده ميشود که يادگار نام و گوتي و گوتيوم است! گسترش دودمانهاي وابسته بگودرز، چنانکه
يادآوري شد، بيش از همة دودمانهاي ايراني بوده است، چنانکه افزون بر دودمانهاي «لر» و «لَک» که
نزديکترين دودمانها به گودرز و کردستاناند، در خراسان نيز از يکي از پسران گودرز بنام «گژدهم»
آگاهي داريم، افزون بر وي «بيژن» نبيرة گودرز در بجنور و بيهق ميزيسته، و در آذربايجان نيز:
سپاهي که از بردع و اَرْدَبِيل پسِ پشتِ گودرز بودند خيل
ديگر فرزند نامبردار گودرز «رُهّام» است که در شاهنامه بيشتر؛ با پاژنام «شير» از وي ياد شده است...
و همين پهلوان است که نياي بلوچان گرامي است!
در يک نامة کهن پهلوي بنام نامکي شَتريهائي اِيران، که صادق هدايت، نخستين بار، آنرا با
نام «نامه شهرستانهاي ايراني» بفارسي ترجمه کرد، و اکنون با همين نام، شناخته ميشود،
دربارة رهّام چنين آمده است:
«فـتاضتو : ﴽﺪوت جخدغم : كتﴽﻠو يات لاا ﺔ صدغفق يغفدغ غضلﴽﻠ اج تاا وحت خلفدغ ﺋﺒكخدغيو
خل تسﻬ ضتاﺑ ﺑاغ يات.
«شتريستاني رَخوت، رَهامي گوترزان کرت، پَت هان گاس کاش اسپورَچ نَر(ي) تور اُوژت، اوش
يبْگوخاکان هَچ آنوذ سْتُوْ بکَرت»
که ترجمة آن چنين است:
شهرستان رَخوت را رهام گودرزان بساخت، بدان جاي که «اسپورچ» پهلوان توراني را بکشت و
يبغوخاقان را از آنجا ستوه کرد (بستوهانيد)
اما شهرستان «رَخوت» که در اين نامه آمده است، بزبان فارسي «رَخود» خوانده ميشود
«گرديزي» در زينالاخبار، اندر کار يعقوب ليث سيستاني گويد:
«پس، از سيستان به بُست آمد، و بُست را بگرفت، و از آنجا به پنجواي و تگينآباد آمد، و با؛
رتبيل حرب کرد، و حيله ساخت، و رتبيل را بکشت ]بگرفت، درست مينمايد، زيرا که
رتبيل نام شهري بوده است[، و پنجواي و «رخود» را بگرفت، و از آنجا بغزنين آمد»
از نام «رَخود» يا «رَخوت» در سنگنوشتههاي داريوش آنجا که خشترپات (بگفتار يوناني ساتراپ)هاي
شاهنشاهي هخامنشي را برميشمرد، با نام «رخج»، همواره کنار «گَدارَ» (= قندهار) ياد شده است!
و شايستة نگرش است که در کنار نام رخوت و رخود در نامههاي پس از اسلام، گاهگاه از نام رخج
نيز ياد شده است: «امير محمد (برادر و زنداني مسعود غزنوي)... بر قلعة رخج آوردند و بنشاندند»
امروز، برادران پشتون؛ در آن سرزمينها بسيار شدهاند، تا آنجا که قندهار، با داشتنِ گروه درخورِ
نگرشي از تاجيکان، بگونه کانوني از پشتون نژادان درآمده است، اما هزار سال پيش چنين
نبوده است و عبدالحي حبيبي که خود پشتون و پيشتاز پشتونگرايي بود، در زيرنويس کاروانسراي
«ماريگله» چنين آورده است:
«ماريگله با ز بَر گاف، کُتل کوچکيست در 35 ميلي ماوراي شرقي دريا ]رود[ سند، بين تکسيلا، و
راولپندي، که نقطة نهايي گندهار و کشور پشتون شمرده ميشود، و تاکنون بهمين
نام معروف است»
از گفتارهاي يادشده چنين بر ميآيد که گروهي از نژاد گودرز نيز، بسوي سرزمينهاي
جنوبي سيستان و نيمروزان (بلوچستان کنوني) کوچ کردهاند، و زبان آنان نيز کهن، و در بسا
واژهها همسان زبانهاي کردي است و گاهگاه در برخي واژهها کهنتر از کردي نيز هست.
نمونه چند واژة ايراني را برميرسيم:
اوستايي: کَئينين kainin
پهلوي: کَنِيچَک kanēčak
بلوچي: کَنِيچ kanēč
کردي: کِچ kəč (دُوَر، کناچه knāča)
تبري: کيجا kījā
فارسي: کنيزک kanēzak دخترک دوست داشتني
*
اوستايي: رَئوچَنْگْهْ raôčangh
فارسي باستان: رَئوچَ raôèa
پهلوي رُوچ rôè
بلوچي رُوچ rôè
کردي رُوژ rôè
کرماشاني روژ rūž
فارسي روز ruz
*
اوستايي اَپ ap
پهلوي آپ āp
بلوچي آپ āp
فارسي آب āb
کردي آو āw
*
اوستايي اَسْرو asru
پهلوي ارس ars
بلوچي هَرس hars
بلوچي اَرس ars
کردي اَسْرْ asr
فارسي اشک ašk
*
اوستايي آتَرْشْ ātarš
اوستايي آتَرْ ātar
پهلوي آتور ātur
پهلوي آتخش ātaxš
بلوچي آچِش āčeš
کردي آگِر āgər (آوِر)
فارسي آذر āzar (آتش ātaš)
*
پهلوي آماتَک āmātak
بلوچي آماتَگ āmātag
کردي آمادَ āmāda
فارسي آمادَ āmāda
سپاهان و تهران آمادِ āmādē
*
چون در شاهنامه رهام (سازندة رَخوت و رُخج) فرزند گودرز است، پس بلوچان گرامي
فرزندان گودرز کشواد اند، و نژاد از کاوة آهنگر برافرازندة درفش کاويان، (و رهانندة ايرانيان از ستم يکهزارسالة بيگانگان)
داراند... و درود بر فرزندان، و شاد؛ روان نياکان ارجمندشان، که در گسترة تاريخ ايران همواره نگهبان مرزهاي اين
سرزمين ميانة جهان بودهاند.
برچسب ها: fg,]sjhkبلوچستان
.: Weblog Themes By Pichak :.